می دونید؟ من بیشتر از پنجاه در صد وقت ها وقتی به خودم نگاه می کنم و زندگی که می کنم و دارم، خجل میشم و احساس شکست می کنم. اینکه گاهی خیلی بی انرژی هستم البته تقصیر من نیست. خیلی ساله که من احساس سردی و گیجی داشته ام.
میگن زندگی مال زمان حاله و الان رو باید قدر داشته باشی ولی باز می بینم عقب ماندگی ها رو نمیشه انگار جبران کرد.
از اون طرف مامانم مدام حرف مرگ میزنه. کارهاش رو مثلا جفت و جور می کنه، پند های ریزه کاری آخر سری میده.
نمی دونم چی بگم. از طرفی خب اون حق داره هر احساسی داشته باشه و از طرفی عصبانی میشم و به خشم درونی م افزوده میشه. نمی تونمم هیچی بگم.
خدایا! چرا من رو در طالعی شوم آفریدی؟ این قدر نافرجام؟
زمرد...برچسب : نویسنده : maninjamia بازدید : 20