زمرد

متن مرتبط با «میترسم از تاریک روشن ها» در سایت زمرد نوشته شده است

آهای تهرونیا!

  • دعوت شده ایم عروسی. کجا؟ اسپیناس پالاسمن تا حالا اسپیناس پالاس نرفته ام ولی میگن همون هتلیه که رونالدو توش مونده. عروسی دختر عمه م که هشت سال از من کوچیک تره و خیلی هم واقعا با هم درخور نبوده ایم که دلم بخواهد عروسیش باشم. این تجملات برای تهرانی ها عادی شده گویا. عمه م اینا ساکن تهران هستند. شوهر عمه م دیپلم داره. اهل رفیق بازیه و بعد انقلاب کلی به آدم های مهم چسبید. برای اون یکی دخترشون هتل اسپیناس گرفته بودند (با اسپیناس پالاس فرق میکنه). عمه م که خیلی هم دوستش دارم میگفت شوهر عمه م می خواد دوستاش رو دعوت کنه. حالا هم این دخترشون. - دیشب فکر می کردم اگه یک پنجم این خرجی که می خوان بکنند رو به من میدادند ور میداشتم میرفتم نیوزلند. با پسر هندی ئه که توی یه سایت دیتینگ آشنا شدم ازدواج می کردم. پسر هندیه دنبال شریک زندگی می گشت. توی عکس ش خیلی هم سیاه میزد. ولی مهرش به دلم افتاد. تنها پیشنهاد جدی توی دو سال گذشته بود. حالا البته پولش هم که باشه به چه بهانه ای میرفتم؟ اجازه هم نبود. البته یه دختر مجرد به آخرین چیزی که فکر میکنه نصیحت پدر و مادره. هیچی همین! می خواستم بگم چه خبره تهرونیا؟ حالا ما شهرستانی شما پایتخت نشین باشه. ولی آخه یه دو دو تا چهار تا کردن بعضی وقت ها چیز بدی نیست​​​​​​​​​​​ موضوعات مرتبط: my maiden mind/ عقاید یک دختر باکره بخوانید, ...ادامه مطلب

  • زندگی به سبک بزرگتر ها

  • امروز آقاجون یکدفعه ای بهم گفت زن می خواد. حالا یکدفعه ی یکدفعه که نه.بعد از چهل م مادرجون این بار اولیه که بهش سر می زنم. حدود ده و نیم رسیدم خونه شون. حال و احوال و حرف می زدیم. گفتم به مامانم گفتم آقاجون رو نهار بگیم بیاد اینجا. خودمون میریم میاریمش گفته آقاجون نمیاد! گفت آره جایی نمیرم. غصه م میشه. یادم میاد اون روزا که میمدیم دو تایی میمدیم. حالام اگه یه وقت زن برامون بگیرن میام بالاخره دو صباح عمری که مونده رو باید رفت اینور اونور. منو میگی. انگار یه کوه غم یخی توی دلم در اومد. حتی داشتم فکر می کردم حالا نهار رو چی کار کنم چیزی دلم نمی خواد! عجب بابا! شاید پس توی یک ذهن یک دختر مزدوج شدن توی شرایط ایده آل صورت می گیره. اگه نوشته های قبلم رو خونده باشید می دونید که به دلایلی زندگیم روال عادی نداشته تا حدودی. ولی خب حتی اگر هم شرایط ازدواج رو داشتم باز انگار هدف و برنامه ای برای زندگی نداشتم. آخی! رفتم تاپم رو کندم! کولر رو کمی خاموش کرده ام. کولر آبی انگار باید همه ش روشن باشه.آره داشتم می گفتم. انگار همیشه چشم دوخته بودم به آینده. قرار بود همه چی آخرش خوب باشه. نمی تونستم خوشبختی رو بدون مستقل شدن تصور کنم ولی خب به جزئیات ش کاری نداشتم. چه جوری کار می کنند این چرخ دنده های ظریف روزگار؟! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • در های باز آسمان

  • امروز اولین روز ماه رمضان بیشتر به آرزو کردن و دعا کردن گذشت. با اینکه روزه هم نبودم ولی دلم که پر بود از خیلی چیزها. بیشتر دعاهام هم یه جوری به وضعیت اقتصادی مربوط می‌شد.  کم ارزش شدن واحد پول کشورمون خیلی ناراحت کننده ست. با اینکه نه درآمد مرتبی دارم نه حالا سرپرست خانوار و اینام ولی خب آدم باید دل بزرگی داشته باشه که هنوز بتونه تصور کنه که یه روزی بتونه دنیا رو ببینه. , ...ادامه مطلب

  • به امید روزهای روشن

  • آسیب شناسی خدمت سربازی

  • داداش من سربازه. دو ماه آخر وظیفه شه. اولش دو ماه آموزشی کرمان بود و بقیه زمان وظیفه رو همینجا در اصفهان در جاهای مختلف مثل پلیس امنیت اجتماعی و شهرک آزمایش گذرونده.  نمیدونم شاید هم یه کم سوسول باشه. سر چهار راه که پست میده یا مثلا تو یه مراسم پر جمعیتی که انتظاماته بعدش میاد خونه کلی از پایین بودن فرهنگ و شعور عمومی مردم گله میکنه. البته بیشتر ناراحتیش به این خاطره که این کارهایی که فقط از نظر ا, ...ادامه مطلب

  • میترسم

  • ,میترسم مهستی,میترسم از بعضی آدمها,میترسم از تاریک روشن ها,میترسم,میترسم از تنها شدن,میترسم این احساس تو,میترسم شهرام صولتی,می ترسم از عشق,میترسم از دستت بدم,میترسم حامله شده باشم ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها